داستان مرد و مرگ

 

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد …

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …

اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره …

توی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت …

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !


نظر یادتون نره

دانلود انیمه

نظرات شما عزیزان:

farhood
ساعت14:39---3 بهمن 1392
dadashaye golam kheyli web khobidarin

فروشگاه اینترنتی
ساعت13:56---3 بهمن 1392
سلام داداش وب توپي داري ازت خوشم اومد نظرت راجبه تبادل لينک چيه منو لينک کن به تو قسمت نظرات بهم خبر بده تا لينکت کنم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: مطالب ، طنز ، پند آموز ، داستان ، ،
برچسب‌ها: داستان , طنز , خنده دار , پند آموز , ,

تاريخ : پنج شنبه 3 بهمن 1392 | 13:42 | نویسنده : |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.